میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟ حرف تازه ای نیست .... جز آنکه دلم شکسته است در تمام آینه ها تصویر من ترک خورده است .... سکوت تازه ای نیست ... من همان لبهای ساکت را به اختیار د ارم .... در انتظار شکستن سکوت به سر میبرم اشک تازه ای نمی چکد از گونه های تر من .... همان اشکهایی که با حسرت می شویند چشمان مرا..... چشمان خیس من می غرند از دست غصه ها قلب آزمند من دیگر تپش تازه ای ند ارد .... قلب من مدتی است سکوت اختیار کرده است .... از میان انبوه آدم و کو چه و ترانه ... تنها به وصله پینه کردن روزگار مشغولم. در ادامه خوابهای ندیده .... دیدن عکسهای رنگ و رو رفته کودکی.. خواندن نامه های قدیمی.. دوباره تکه تکه دیروزهای کوچک.. کنار فریادهای تقویم بدون برگ!! صبحی دیگر .. بی اعتنا به های و هوی پشت سر .. همراه با سنگهای تشنه رودخانه... می رسم به این جمله : آب از سرم گذشت !!! در سرزمین شیاطینی که تنها دل به خاک داده بودم خدایا قلب من غمگینه امشب دلم چون لاله خونینه امشب نمی دونم چرا دست زمونه گل عمر منو می چینه امشب دلم گنجینه غم های بسیار وجودم خسته از تکرار و تکرار دل من دیگه از جبر زمونه شده از زندگی بیزارو بیزار خدایا به تو عشق می ورزم که به من قدرت عشق ورزیدن را آموختی خدایا گاهی نمیدانم مقصدم کجاست! خسته وبی سامان.... با ابرهای دلتنگی که از چشمانم می گریند خود را فرو می ریزم.... امشب باز غمهای دنیا گویی بر شانه هایم سنگینی می کند، هر کاری کردم به روی خودم نیارم، نشد و اشکام خود بخود جاری شدند. تمام دنیایم را امروز غروب در آستانهء از دست دادن دیدم و از این غم بزرگ به خدا پناه بردم. نمی دانم تاوان چه گناه بزرگی را باید اینچنین بپردازم، هیچگاه فکر نمی کردم تا این حد تاثیر پذیر از این حادثه باشم که نابودی تمام آرزوهایم را به چشم ببینم. کسی را دارم از دست می دم که با تمام وجود دوستش دارم و در تمام ثانیه ها زمزمه عاشقانه ام این بود که : تو را من قدر دنیا دوست دارم به قدر هر چه رویا دوست دارم به قدر دشت وصحرا دوست دارم به قدر کوه ودریا دوست دارم تو را تا بی کرانها دوست دارم به قدر اسمانها دوست دارم میان خار وبرگ باغ ها من تو را ای یاس زیبا دوست دارم اما اینک غمگینم، غمگینم و شرمسار، غمگین از اینکه عزیزترینم در آستانهء از دست رفتن است و شرمسار از اینکه کاری از دستم ساخته نیست ، فقط باید با غم دست و پنجه نرم کنم و خود را به خدای سبحان بسپارم، گرچه نا امید نیستم ، تمام تلاشم و می کنم و خواهم کرد، از خدا عاجزانه خواستم و می خوام که خودش کمکم کنه و نزاره این مصیبت عظیم بر من وارد بشه که یقینا تحملش بسیار سخت و دردناک خواهد بود. غم آمده، غم آمده، انگشت بر در میزند! هر ضربه ی انگشت او بر سینه خنجر میزند! ای دل بکُش یا کشته شو، غم را در اینجا ره مده؛ گر غم در اینجا پا نهد آتش به جان در می زند! از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا؟! غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند!!! خدایا کمکم کن
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
در شهر غربت ای خدا هرگز تو آزارش مکن
هر چند او از رفتنش چشم مرا گریان نمود
ای خدای مهربان از گریه پربارش مکن
گر دوری از رویش مرا افسرده و بیمار کرد
درشهردوری بیکس است یارب تو بیمارش مکن
گر چه ریزم اشک هر شب از غم هجران او
گریان ز غم هرگز دمی چشم گهربارش مکن
گر با مرگ، زندگی دارد سر بازی ولی
یارب تواو را همچو من برغم گرفتارش مکن
Design By : Pichak |